خشکیده چشم و گریهی
ابرم زیاد نیست
ای زندگی بمیر! که صبرم زیاد نیست
از زنگ بیجوابِ کسی
در کیوسکها
از زل زدن به بیکسی بچه سوسکها
از بحث روزنامه سرِ
کارمزدها
از بوی دستهای تو در جیب دزدها
تزریق چشمهای تو کنج
خرابهها
از پاک کردنِ همه با آفتابهها
از چندتا معادله و
چند تا فلش
از یک پری که آمده از راه دودکش
از انحراف من وسط مستقیمها
از عشق جاودانهی ما پشت سیمها
از گریهی تمامشده
بعد چند روز
از بالشم، که بوی تو را میدهد هنوز
از آدمی که مثل تو از
ماه آمده است
از این همه بپرس:
چرا حال من بد است؟
پ.ن1: شعر بالا از دکتر سید مهدی موسوی است.
پ.ن2: این شعر خیلی طولانیتر از این حرفهاست. عذرخواهی میکنم که بخشی از آن را گذاشتم. این قسمت زبانحال این روزها بود. باقیش را خودتان سرچ کنید و بخوانید، البته اگر خواستید.
- ۰ نظر
- ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۰۴