دارم روزانه و گاه به گاه داستان رفتن را مینویسم. چند قسمت که از پخش جلو افتادیم، میگذارم این جا اولین قسمتش را. فاطی توی جمع دوستان گفت وبلاگت چه شده؟ بالا نمیآید؟ هفتهای را به نام من نامگذاری کرده بودند. نمیخواستم نگاهم کنند. انگار سوسک روی صورتم راه میرود. گفتم مثل اینکه سرورهایش چیز شده، باید بروم ورد پرس. فیل تر است که باشد. به من چه که فلان. فکر میکردم واقعاً به چوخ رفته. مثل قبلی. چک کردم بعداً. اما وبلاگ طوریش نبود. من طوریم بود. مطب دکتری را میمانست که وارد میشوی و دور تا دور صندلی چیدهاند و بیخ تا بیخ آدم نشسته، بیکار. منشی انتهای سالن است، تا بروی همه یک دور وراندازت میکنند. سوسک روی صورت آدم راه میرود.
خواب میدیدم رفتهم آمریکا. گلسا و متین هم هستند. امتحان دارم. پشت سر هم. بین هر امتحان کمتر از دوازده ساعت وقت است. توی خواب حساب میکنم 8 ساعت بخوابم، 4 ساعت درس بخوانم. از استرس پاره میشوم. امتحانات مختلفی است، ریاضی، ادبیات، انگلیسی، الخ. خیالم راحت است ادبیات را بلدم، نیاز نیست 4 ساعت بخوانم برایش. ضیق است. باید بروم سر امتحان. خوابم میآید. از خوابگاه (اتاقی کوچک که خیارشوری در آن خوابیده بودیم) تا امتحان راه کم است. تابلوها و بیلبوردهای بزرگی سر راه هستند. خوشحالم که آمریکام. میگویم بروم امتحان را بدهم و برگردم اینها را دل سیر تماشا کنم.
نشستم باز فی
فی از خوشحالی فریاد میزند را دیدم. بهمن محصص. فرو رفتم در لایههای روحم سرم را
کردم زیر خاک و سکوت کردم. مثل وقتی میپری توی آب استخر و یکهو همه جا ساکت میشود
صدای قلپ قلپ میآید توی گوشت. باید برای هر نقاش و مجسمهساز، هر هنرمند، هر
علاقمند به هنر، و هر انسانی به ترتیب روزی، هفتهای، ماهی و سالی یک بار دیدنش را
تجویز کرد. آدم را میترکاند. بیدار میکند. زیر کون آدم سور میزند که پاشو
لامصب.
ایتالیایی حرف زدنش را که دیدم دلم رفت باز. پرکشید فرمانیه مدرسه پیترو دلاواله. کسی آمد شبش گفت یک ماه ایرانم بعدش برمیگردم ایتالیا. گفتم بیا حرف بزنیم یک ماه. گفت باشد. نگهداری هرچیزی هزینه دارد. ماشین بیمه میخواهد، زبان تمرین.
- ۰ نظر
- ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۹