تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟

بدون هیچ توضیحی میریم سر اصل مطلب

تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟

بدون هیچ توضیحی میریم سر اصل مطلب

نماندن 3

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۳۳ ق.ظ


تازه دفاع کرده بودم و داشتم سایت به سایت، در به در، خانه به خانه پی یک سوراخ می‌گشتم خودم را بچپانم توش. دانشگاهی پیدا کرده بودم، تقریباً غرب آمریکا. یکی دوبار ایمیلی بهشان زدم که چه خبر؟ دانشجو نمی‌خواهید؟ گفتند یک استاد داشتیم در زمینه گرایش شما کار می‌کرده رفته کانادا. گفتم می‌دانم. می‌شناسمش. گفتند نه، دیگر نداریم. یک سال گذشت، وسط اجباری بودم. مثلا مهرماه 93. ایمیل زدند که های! یکی از بچه‌های دانشکده‌تان در تهران آمده اینجا خیلی هم خوب دارد کار می‌کند. اسمش فلان است. میشناسیش؟ گفتم آری. سال‌بالایی‌مان بوده است. فلان جائک هم همکاری ریزی داشته‌ایم. دوباره درآمدند که: «این هم می‌گوید تو را خوب می‌شناسد. خب چه بهتر از این؟ بیا اینجا دپارتمان مخصوص به خودتان را با استاد فلانی و دکتر بهمانی راه بیاندازید.» سرباز بودم. گفتم تافل دارم قبول، اما جی.آر.ای را چه کنم؟ دم دستی جستجویی کردم. همه مراکز جی.آر.ای پر بود. البته درد من چیز دیگری بود. گفتم مراکز جی.آر.ای پر است، باشد سال بعد. آن سال اجباری تمام نمی‌شد. اگر هم می‌شد خیلی کون به کون بود مجال نبود نفس بکشم. همینم کم بود، لای آن همه استرس و اعصاب خوردی خدمت، بنشینم کتاب لغت جی.آر.ای هم از بر کنم.
مهر 94 شده بود. شهریورش ترخیص شده بودم. خدایی بود. داستانش مفصل است. شاید هرگز نگویم. دوباره ایمیل زدند که «آهای! کجایی؟! منتظرت هستیم. پارسال گفتی که فلان، امسال دیگر بهمان!» این بار وقت داشتم، اما کار نداشتم. پول می‌خواستم. تافلم باطل شده بود. اعتبارش دو سال است دیگر. باید هم تافل می‌دادم و هم جی.آر.ای. با چه والذاریاتی جفتش را اسم نوشتم و دادم. هی مسئول تحصیلات تکمیلی دانشگاه ایمیل می‌زد و جویای احوال می‌شد. می‌گفت منتظریم.

سال‌بالایی رفته فرنگ آمده بود ایران. تعطیلات ژانویه بود. نازنین هم آمده بود. مدتها بود آمریکا درس می‌خواند. هر دو را دیدم. سال‌بالایی گفت به من هم همین حرفها را زده بودند. وقتی که آمدی، برایم چراغ بیاور. نازنین گفت این‌ها حرفشان حساب و کتاب ندارد. دو سه جای دیگر هم درخواست بده. دادم. هرکدام هفتاد الی صد دلار پول می‌خواست. وقتی از زمان پرداخت عددی خیلی گذشته است دوست دارم با حروف بنویسمش. عدد عددی، فقط برای زمان حال است. الان باید 100 تومن پرداخت کنم برای قبض موبایل. یک سال بعد می‌گویم یادش بخیر پول نداشتم صد هزار تومن باید برای موبایل می‌دادم. اعداد حروفی خاطره‌انگیزند (نه الزاماً خوب)، اعداد عددی فقط عددند. اسفند ماه شده بود. هم آن دانشگاه، هم دو تای دیگر، جواب نهِ بلندبالایی فرستادند. از آن دو تا که توقعم نمی‌رفت، از این اولی دلم شکسته بود. به قول مولوی: ما نبودیم و تقاضامان نبود، لطف تو ناگفته‌ی ما می‌شنود.
خودشان به من گفته بودند بیا. حالا که همه کارهایمان را کرده بودیم گفتند نه.

گفتم دیگر پرونده‌ی آمریکا را می‌بندم. شب بخیر و موفق باشی.[1]

گاهی می‌نشستیم با نادر به گپ و گفت. یک بار درآمد که «فرزاد نامی را دیده‌ام، استاد در ینگه دنیا. آدم حسابی است. ما را ورانگیز کرده که بیایید آنجا. پذیرشتان با من». نادر زن داشت. خاطرخواه بودند، یک مدت، بعد ازدواج کرده بودند. گفتم: «نادر حرف بیرون را نزن که حالم گرفته است.» سیگاری آتش زد و گفت «به خاطر من، این یک دفعه را هم اقدام کن، نشد ولش کن تا ابد.» گفت: «تافل که داری، مدارکت هم که آماده است، فقط پول پست بده بفرست. این همه کار کردی، این یک بار هم روش.» گفتم «هرگز!» فرزاد، پنجاه و چند ساله، پیراهن سفید آهار زده به تن، پوستی گندمگون، لبخندی کمرنگ اما محکم به لب. آستین‌هاش تا زده، شلوارش پارچه‌ای پیله‌ دار دم‌پاکتی، با کفش کالج و جوراب سفید، روبرویم روی صندلی یله داده بود. بیش از حد آراسته بود. چهل سال بود آمریکا بود. خودش می‌گفت.

مدارک را جمع و جور کردیم و فرستادیم. اردیبهشت 95 بود، شاید هم خرداد. اوایل شهریور بود. مشهد بودم. نشسته توی اتاقی، چهارراه دانش، روبروی دبیرستان محمودیه. یک کله‌پزی داشت سر نبش. شاید هنوز هم باشد. یک بار رفتم مغز سفارش دادم، نامرد مغز گاو گذاشت جلوم. نامردی نکردم خوردم. نصفش را البته. بعدش به روش آوردم که «آدم ناحسابی! این چی بود؟» ارزانتر گرفت. نصفش مانده بود. از سردرد یک روز نخوابیدم. گزگز می‌کرد توی سرم. لپ تاپ برده بودم ترجمه‌هام را تمام کنم. یکی درمیان دیکشنری چک می‌کردم و ژلوفن می‌خوردم. ایمیل آمد که «هی! بیا این هم پذیرش. دیگر چه؟» سر از پا نشناختم. از خوشحالی خوابیدم. تهران که آمدم ایمیل زدم تشکر کردم گفتم به ترم مهر که نمی‌رسم. اگر ساکن آمریکا هم بودم نمی‌رسیدم. فرصت بدهید هضمش کنم لاقل. سردرد نگیرم.

به قول خودشان پست‌پون[2] کردم. یعنی انداختم برای ترم بعد آن پذیرش کذایی را. ترمی که نبود، کوارتری بود. فصلی می‌گوییم. اول پاییز بود، رفت به اول زمستان. وقت سفارت گرفتم برای سیزده آبان.      



[1] گودنایت، اند گودلاک: فیلمی مستند-داستانی از جورج کلونی (2005)

[2] Postpone 

  • کع.حف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی