تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟

بدون هیچ توضیحی میریم سر اصل مطلب

تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟

بدون هیچ توضیحی میریم سر اصل مطلب

گریه امان نداد

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۳۸ ق.ظ

 

می‌نویسم: «بیایم دنبالت برویم لب دریاچه یک قهوه بخوریم؟ ساز بزنم بشنوی؟ حرف بزنی بشنوم؟»

 

 

می‌نویسد: «کار دارم. مشقهام مانده.»

 

 

- «خب زود انجام بده.»

 

 

- «زیاده، باشه برای بعد.»

 

 

 

 

گفتم: «زنگت بزنم؟ حرف بزنیم؟ کارت دارم.» کارهایی بود مربوط به امور روزمره‌ش که قبلاً از من خواسته بود پی بگیرمشان. درددل هم بود. حرف بود. زیاد بود. سکوت هم بود. حضورش را می‌خواستم و سکوتش را. چشمهاش را.

 

 

گفت: «حالت خوبه؟»
- «نه زیاد».
- «کارهات را بکن، آخر هفته حتمنی حرف می‌زنیم».

 

 

- «مثل فاطی می‌نویسی و رسوخ می‌کنی در تک تک سلول‌هام».

 

 

 

 

گفته بود: «فردا صبح بیدارت کنم؟»

 

 

آره. تا صبح خوابم نمی‌برد که. هیجان شنیدن صدات می‌گذارد مگر. نگفته بودم. در دلم گذشته بود.

 

 

 

 

گفته بود: «حرف‌هات را بنویس جایی».

 

 

- «می‌نویسم».

 

 

 

می‌خواستم بنویسم گریه امان نداد. 

 

 

  • کع.حف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی