تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟

بدون هیچ توضیحی میریم سر اصل مطلب

تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟

بدون هیچ توضیحی میریم سر اصل مطلب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زبان» ثبت شده است

یک- یادم می‌آید سال 87 بود، کلاس فرانسه می‌رفتم، کانون زبان. در همان شعبه کلاس‌های عربی، اسپانیولی و آلمانی هم برقرار بود. به یکی از بستگان که همیشه در پی یافتن یک کلاس عربی مکالمه خیلی خوب بود، پیشنهاد دادم بیاید و در کلاس‌های عربی کانون شرکت کند. از من پرسید: «چقدر طول می‌کشد؟» گفتم حدود دو سال. گفت :«اووووه! دو ساااااال!» امروز سال 95 شده است و حدود هفت هشت سالی از آن ماجرا گذشته است. هروقت من را می‌بیند می‌گوید: «اگر آن موقع رفته بودم کلاس عربی، الان (یک سال بود، دو سال بود، سه سال بود که) تمام شده بود».

دو- سال 91 بود، یکی از دوستانم از من پرسید: «برای خوب شدن اسپیکینگ در زبان انگلیسی راهی سراغ داری؟» گفتم آره خیلی هم خوبش را سراغ دارم. و تکنیک شدوینگ 1 را بهش معرفی کردم. (در مورد تکنیک شدوینگ می‌توانید این جا بخوانید و اینجا ببینید. اگر به فارسی هم سرچ کنید مطالبی در اینترنت پیدا میکنید). بعد گفت: «چقدر طول میکشه این تکنیک؟» گفتم سه ماه. گفت: «اوووووه! سه مممماه!» چند روز پیش همدیگر را دیدیم و یادی از این سیستم کردیم و گفتم اگر آن موقع شروع کرده بودیم، الان چند باره تمام شده بود.

سه- من خودم را از این پشت هم اندازی‌ها مبرا نمی‌کنم. چه بسیار کارها که قصد انجامش را داشته‌ام و به خاطر زمان به ظاهر طولانی انجامش نداده‌ام، اما چند برابر آن وقت را تلف کرده‌ام و بعداً فقط حسرتش مانده برایم.

چهار- چون مثال‌هایی که ذکر کردم، در مورد آموزش زبان بود، شما را به این پست ارجاع می‌دهم. این سایت در این پست به نکاتی بسیار خوب در مورد یادگیری زبان (های) خارجی اشاره کرده است. وقتی آن را خواندید برگردید و چند نکته که من هم به تجربه آن‌ها را دریافته‌ام بخوانید. باشد که مورد رحمت خداوند واقع شوید.

بروید دیگر.

خب برگشتید؟

پیش از الف- دو نکته را همین اول بگویم. اول این که قبل از آموزش زبان تکلیفتان را با خودتان روشن کنید. خیلی‌ها از من پرسیده‌اند فرانسه را چگونه یاد بگیریم؟ یا کدام کلاس انگلیسی خوب است؟ یا .... اولین سوال من (شاید هم جواب) من به آن‌ها این است که فرانسه را می‌خواهید چه کار؟

اگر می‌خواهید برای تحصیل به بلژیک بروید یک داستان است، و اگر برای کار به کانادا، یک داستان دیگر. اگر رشته‌تان جامعه‌شناسی است و هدفتان دکترا خواندن در سوربن است، ماجرایتان فرق دارد با کسی که می‌خواهد فرانسه برای صرف علاقه یاد بگیرد. بسته به هدفی که از یادگیری آن زبان خارجی دارید، مراحل یادگیری‌تان هم متفاوت خواهد بود.

دوم اینکه خواهش می‌کنم از زبانی که می‌خواهید شروع به یادگیری آن کنید لذت ببرید. زبان یاد گرفتن مثل ساززدن است. باید پیش از هرچیز، خودتان از شنیدن صدای آن ساز لذت ببرید. بعضی از دوستان می‌پرسند که به عنوان زبان خارجی دوم، آلمانی بهتر است یا فرانسه؟ و جواب من طبیعتاً این است که اولا می‌خواهیدش چه کار؟ و اگر برایشان علی‌السویه بود، می‌گویم حتماً به هر دوزبان یک فیلم را تماشا کنید و ببینید که آیا از شنیدن آواهای آن زبان لذت می‌برید یا نه؟ یا دست کم از شنیدن آن بدتان نمی‌آید؟

الف- دفعات یادگیری در زبان مهم‌تر از میزان زمان یادگیری است؛ اگر می‌خواهید در هفته 10 ساعت زبان بخوانید، آن را به 10 تا یک ساعت تقسیم کنید. اینجوری خیلی بهتر نتیجه می‌گیرید تا دو تا پنج ساعت.

نتیجه‌گیری اخلاقی: اگر به کلاس زبان می‌روید، کلاس‌های فقط جمعه‌ها، فقط پنجشنبه‌ها، و... خیلی بد است، دو روز در هفته بهتر است، سه روز از آن هم بهترتر است، و هفت روز هفته از همه بهتر. البته که به زمان شما بستگی دارد. البته اگر قرار است بالکل قید کلاس را بزنید، قربان جدتان، همان یک روز در هفته را بروید.

ب- در یادگیری زبان همه یا هیچ نکنید. هرچه بیشتر بهتر. در بالا هم گفتم، اگر می‌دانید که سه روز در هفته زبان خواندن خیلی خوب است اما شما وقتش را ندارید، بی‌خیال زبان خواندن نشوید، دو روز بخوانید. یک روز بخوانید. توی موبایلتان قبل خواب یک خبر را به زبانی که دارید یاد می‌گیرید بخوانید. نگذارید این جریان قطع شود.

پ- تا می‌توانید خود را در معرض زبان قرار دهید. چیپس هم که می‌خرید تا با ماست نوش جان کنید، آن وریش کنید و توضیحاتی را که پشت آن به زبان‌های غیر فارسی نوشته شده بخوانید. در یک کلام، هَوَل یادگیری باشید.

ت- سعی کنید توی آینه با خودتان حرف بزنید. توی آینه هم نشد، همینجوری با خودتان حرف بزنید. اتفاقات روزمره را برای خودتان تعریف کنید. سعی کنید با کلماتی که بلدید از پس تعریف کردن بربیایید. در یک زبان خارجی، کلمه زیاد بلد بودن هنر نیست، بلکه بیان کردن منظور با واژگانی که بلد هستید هنر است. (این جمله را می‌توانید توی ویکی‌گفتاورد من بگذارید).

ث- جملات کوتاه را به فارسی بگذارید جلویتان، سعی کنید آن ها را برگردان کنید. مثلا: من رفتم، من می‌روم. مداد را بده. کتاب را برد. این چیست؟ کجا می‌روی؟ حالت خوب است؟ چی شده؟ کجا بود؟ لیوان افتاد. عاشق شدم. من این مداد را دوست دارم. این گل زیباست. تو دوست منی. تو مهمان منی. من خانه بودم. من گرسنه ام. من به باشگاه می‌روم. و... در مرحلة بعد سعی کنید سرعتتان را بالاتر ببرید. تمرین خوب بعدی این است که یک جمله را بگیرید و کلمات مختلفش را عوض کنید و مجددا به اصل آن بازگردید. مثلا اول این را ترجمه کنید:

«او کتاب را از مغازه خرید». بعد «پدرم» را در نظر بگیرید. حالا با «پدرم» جمله را بازسازی کرده و برگردان کنید. بعد بگویید «می‌خرد». حالا جملة قبلی که نهاد آن «پدرم» بود، را با فعل «می‌خرد» برگردان کنید. بعد بگویید «گل». حال مفعول جملة قبلی که نهاد آن «پدرم» و فعل آن «می‌خرد» بود را با «گل» جابجا و سپس برگردان کنید. حالا می‌توانید فاعل را به «تو» تغییر دهید. در این مرحله باید فعل هم به فراخور نهاد، تغییر کند. بعد فعل را به ماضی برگردانید. حال مفعول را به «کتاب» تغییر دهید و نهاد را نیز به «او». خب، بازگشتیم به جملة اول. این تمرین بسیار خوبی برای ورزش ذهن در ساختن جمله به زبان‌های بیگانه است. مخصوصاً وقتی مجبور می‌شوید فعل جمله را بسته به نوع فاعل عوض کنید. با این تمرین، کم کم نیازی به فکر کردن به کلمات آن زبان نخواهید داشت. بلکه فقط به مفهومی که در ذهنتان است فکر می‌کنید و کلمات و جملات، خودبخود بر زبانتان جاری خواهند شد. مثل ساز زدن که اوایلش باید نوت را ببینید، فکر کنید که آن نوت کجاست، بعد نوت را بنوازید، اما پس از مدتی، نوت را که می‌بینید، دستتان اتوماتیک در محل نوت مورد نظر قرار خواهد گرفت و نوت را خواهد نواخت.  

ج- سعی کنید زبانی را که دارید یاد می‌گیرید، زیاد بشنوید. حتی زیاد ببینید. حرکات و سکنات مردمی که به آن زبان حرف می‌زنند بسیار مهم است. به شما کمک می‌کند تا شخصیت زبانی آن‌ها را دریابید. مثل آن‌ها سرتان را تکان دهید، بخندید، ام ام کنید، دستتان را تکان دهید، ابراز احساسات کنید و حرف زدنتان بیشتر به یک فرد نیتیو2 نزدیک شود.

چ- نکتة حائز اهمیت این که زبانی که ما یاد می‌گیریم، زیاد به دانش زبان کاری ندارد. (اکثر) ما زبان خارجی را به عنوان یک مهارت و در حکم یک وسیله برای ایجاد ارتباط فرامی‌گیریم. بنابراین زبان مثل باقی مهارت‌ها به یک چیز بستگی تام پیدا می‌کند: تکرار! تکرار! تکرار!

ح- و به عنوان مورد آخر، فراموش نکنیم که یک بچة تازه‌ به ‌دنیا آمده، نه فعل می‌داند چیست، نه نهاد نه گزاره و نه هیچ چیز دیگر. اما به راحتی می‌گوید مامان آب بده. یا مامان بابا کجاست؟ او تمپلیت «مامان..... کجاست؟» را حفظ کرده و یاد گرفته که هربار این جمله را می‌گوید، مادرش محل قرارگیری ..... را به او نشان می‌دهد و این یعنی قیاس. پس ما هم می‌توانیم با خوب گوش کردن، و زیاد گوش کردن و تکرار کردن، هر زبانی را یاد بگیریم و صحبت کنیم، با این تفاوت که ما هوشمندانه‌تر می‌توانیم ارتباط بین اجزای زبان را دریابیم و راحت‌تر از زبان استفاده کنیم.

خ- فکر می‌کنم رسالتم در زندگی، هل دادن آدم‌ها به سمت یادگیری زبان باشد.  

 

1-Shadowing

2- Native

 

 

  • کع.حف

همیشهی خدا بدم میآمده که صبح زود بیدار شوم. چند وقت پیش یک جمله‌ای می‌خواندم که «همه کسانی که صبح زود بیدار می‌شوند به نوعی مجبورند.» فکر کردم و دیدم پر بیراه هم نگفته است. البته مادربزرگ من از آن جمله مستثنی است؛ مجبور به انجام هیچ کاری نیست، اما هر روز کله‌ی سحر از خواب بیدار میشود.

این مدته باید برای این امتحان لعنتی آماده میشدم. بعضی از روزهایی که خانه بودم و مجبور نبودم بیرون بروم، با خودم میگفتم از صبح زود بیدار میشوم و درس می‌خوانم. صبح که می‌شد، گویی با چسب چوب به رختخواب چسبیده‌ام. انقدر سخت بود برایم که بیدار شوم و بعدش بروم سراغ درس که نگو و نپرس. عصر یا شب که می‌شد به خودم امید می‌دادم که اگر فردا صبح زود بیدار شوی و خوب درس بخوانی، می‌توانی در امتحان نمره‌ی خوبی بگیری. اگر بتوانی در امتحان نمره‌ی خوبی بگیری فلان می‌شود و بهمان می‌شود. زندگی‌ات از این رو به آن رو می‌شود. چه می‌شود و چه می‌شود. با این حال، صبح که می‌شد وزنه‌ی امید، اغلب به وزنه‌ی زود بیدار شدن غلبه نمی‌کرد و من کمی دیرتر از آنچه که مدنظرم بود بیدار می‌شدم
شنبه ای که گذشت، رفتم و امتحان معهود را دادم. خوب نبود. عملکرد من خوب نبود. بد هم نبود، اما اصلاً خوب نبود. آن قدری که خوب نبود، خیلی بیشتر از بد نبود بود. کاش لاقل خیلی بد بود تا دلم نمی‌سوخت، میگفتم کلاً راه را اشتباه رفته‌ام، باید بگردم دنبال دلایل اساسی که چرا انقدر عمل‌کردم بد بوده است. اما متاسفانه یک کم بد نبود و خیلی بیشتر خوب نبود. داشتم در مسیر برگشت به خانه فکر می‌کردم اگر کمی بیشتر درس خوانده بودم، الان نتیجه امتحان خیلی خوب می‌شد. بعد از امتحان مثل آدم‌های گیج و گول در راه به همه نگاه می‌کردم. ساکت و بهت زده بودم. هیچ حرفی با هیچ کس نداشتم. ساکت رفتم و ساکت در بوفه دانشگاه ناهار خوردم. بعد هم ساکت به خانه برگشتم. شبش، تا دیر وقت به سقف نگاه می‌کردم و مراقبش بودم تا نریزد. به خودم و زندگی و آینده و گذشته و حال و امتحان و چرایی لزوم امتحاناتی از این دست فکر می‌کردم. خیلی دیر خوابم برد. باز خدا را شکر که خوابم برد، چون بعضی وقتها شب که خوابم نمی‌برد تا صبح، صبح سردرد لعنتی دارم. همه از پشت خنجرم زده‌اند، دوستان خجالتی دارم.
فردا صبحش، بدون اینکه ساعتی کوک کرده باشم، زودتر از حد معمول از خواب بیدار شدم. چشمانم باز شد. هوا که تاریک بود، ساعت را دیدم. حدود شش صبح بود. فکر کردم من که کار خاصی ندارم امروز، دیشب هم که سرجمع سه چهار ساعت خوابیدم، پس می‌توانم الان بخوابم. اما هرکار کردم خوابم نبرد. خیلی برای من که متخصص در امر خوابیدن هستم، ضعف بزرگی به حساب می‌آید که صبح زود باشد، کم خوابی دیشبش هم باشد، ولی نتوانم خودم را بخوابانم. بلند شدم و رفتم صبحانه خوردم. بعد هم آمدم پای اینترنت و گشتی در این دنیای وانفسا زدم. خبری نبود. لپ تاپ را بستم و لبه‌ی تخت نشستم. خیلی برایم سوال بود که چرا این وقت صبح بیدار شده‌ام و دیگر خوابم نمی‌برد. یاد امتحان دیروز و نتیجه‌اش افتادم. دیگر چیزی نبود که ازش فرار کنم. دیگر چیزی نبود که بلند شدنم منتهی به سروکله زدن با آن بشود. و البته دیگر چیزی نبود که به آن امید داشته باشم و امیدش را بگذارم در یک کفه ترازو و بیدارشدن را هم بگذارم در کفه‌ی دیگر. ترازویم یک کفه نداشت. هرچه خود را حساب می‌کردم، چک برگشت خورده‌ای بودم، بی رمق ناامید، بی صیاد، طعمه‌ی نیم‌خورده‌ای بودم. با خودم انگار حساب کرده بودم که بخوابم که چه بشود؟ با خوابیدنم با چه چیزی مبارزه کنم؟ به کدام درس نه بگویم که به جایش بخوابم و لذت ببرم؟ چه امیدی داشتم که بهش فکر کنم و بر خوابیدنم غلبه کنم و لذت ببرم؟ انگار امید که رفته بود، زمین بازی هم به هم خورده بود. برد و باختی دیگر معنا نداشت. اساساً بازیای دیگر تعریف نمی‌شد
دلخوش به چی هستی؟ کدوم فردا؟
دنیای ما بدجور بی رحمه
حال تو رو هیشکی نمی دونه
حرف منو هیچ کس نمی فهمه
عمریه که اسم اتاق ما
یا انفرادی یا که تابوته
سیگارتو آهسته روشن کن
دنیای ما انبار باروته!
سید مهدی موسوی

پی نوشت: به امید آن که یاد بگیرم تمام پست‌های وبلاگم را با یک فونت و یک سایز عرضه کنم. بلی، به امید آن روز...

  • کع.حف